ذهنم بر صفحات اول کتاب، بخیههای شکم مادرم را نقش میکند، بعد هم کلمات خیس میشوند و های های گریه میکنند. منتها هایهایِ هر کلمه آوای تلفظ خودش است. در هیاهو و صداهای بلند کلمات توی سرم، کوچک میشوم، اندازهی حروف، میریزم زیر پات. پاهای سفت و قوی و خوشتراشی که به زمین میکوبی. وسط صفحه خیس میشود و خیس میشود، کلمهها فرو میروند و گودالی میشود کوچک که توش جا میشوی، هرچند که به نظر بزرگ میآمدهای. پاهای بزرگ و تنومندت سر میخورند از لبهی گور و فرو میافتی به قبر. فکر میکنم اگر برات با اشک و لگدهات قبر حفر کنم و بالای آن عزاداری کنم، دردت یقهام را وا میگذارد.
دلم میگیرد، دلم تنگ میشود.
برای همه آنها که خاک کردم، دلم میخواهد بمیرم. دلم از تو انصراف میخواهد. نه قانون و قاعدهای را میشناسم دیگر و علمی هست یا معنای مکشوفی. یک بار مادربزرگمی که تنش شرحه شرحه شد و رزمگاه سرطان، بار دیگر پدربزرگم. یک بار پدرمی و یک بار مادرمی. از دستت میدهم همانطوری که از عزیزانم بریدم. نامهی دلجوییت در احساس شوربختیم اثر ندارد. میگذارمش روی سینهت و کلمه میخوابانم روی صورت و سینهی تخت و نامهربانت. تلاش میکنم باور کنم مردهای، در حالی که نیم سالیست باور کرده بودم قلب داری پشت آن میلههای استخوان.
بعد از این «به فرودگاه نیا» ست و «خداحافظ ای عشقِ نامهربان.»
میسپارمت به شیرینی و خوشیِ به جا مانده از همه چیزها و کسانی که پرستیدم و باختم. میسپارمت به همه خانهها که در آغوشت، زیر سقفشان رقصیدم و خندیدم. گریستم و شماتت شدم، کلمه گفتم و فهمیده نشدم.
یاد اولین نگاهم به صورت مهتابیات زیر نور لامپ خورشیدی زرد، در تاریکترین شبهایی میافت ره گُم کرده آهِ من...
ادامه مطلبما را در سایت ره گُم کرده آهِ من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9fadede بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1403 ساعت: 0:21